دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۲۱ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

پاییز

دست در دستش ،

در خیابان راه می روم

شرکت در ضیافت برگ ریزی پائیز ،

بهانه حضور ماست .

درختان نیم لخت

بی هیچ واهمه از باد سام پائیزی ،

پای می کوبند؛

انگار بزم تابستان شان است.

و سنگ فرشهای سرد،

که شراب لب ریزه، از پائینه دامن او را، سر می کشند .

راضی نگاهش می کنم .

چشمانش، همچون قیچک کولی ها

آهنگ کوچ می نوازد،

و لبانش چاووشی می خواند.

موهای پریشانش،

گرگ و میش صبح را ، به هوای غروب وام میدهد.

******

ناگهان،

هوا سرد و تاریک تر می شود.

و تلنگری آرام، ولی زنگ دار، چون نا قوس کلیسا؛

میان دو شانه ام می خورد.

و بیتوته دیگرگونه سیاهی شب ،

بر خانه بزرگ زمین؛ دل مشغولیم .

پس همسانی گام هایم، با او بهم می خورد.

و او - بی خبر از هیاهوی وهم آمیزه چاه ویل خاطرم -

گربه های سیاه تردید را غذا می دهد .

و من همچون کبوتری باز خورده،

- با بال و نوکی زخمی -

نشستن در پای نزدیکترین پنجره را می طلبم .

در حالیکه می دانم :

هوای هر دو سوی پنجره

از تار سردی، و پود سیاهی،

برایم ، جامه سخت تنهایی بافته است .

***

در شب یازگی غروب ،

پژواک صداهایی وحشتناک

مرا با هیکل سنگینم، به این سو و آن سو پرت می کند.

و ملکی زشت رو

بر سرنای مرگ میدمد.

از حلقومم چاوی به گوش می آید :

" صید باشم یا صیاد، چه فرقی دارد ؟

کبوتری سفید، در سنگینه آسمان زمستان

یا بازی خسته، از پرواز بلندتر – امتزاج سفیدی با سفیدی –

ماهی ای ، در تفرجگاه تاریک برکه دور

یا سموری خون مست، خسبیده در شب کندش ،

– یکی شدن دو سیاهی –

گوزنی ، که شاخ های بی همتایش

بندی درختان جنگل امیدش نموده است .

یا شیری پیر، که در مخروط چرخه حیات

به پائینتر خانه آمده ست .

- تلاقی عجیب زندگی و مرگ-

باید رفت ... "

می گوید :

" مگر صبح سراغی خود را از یاد برده ای ؟ !

و "گودو" را نمی طلبی ؟

نمی خواهی دانه های پاشیده امید را، به نخ نازک انتظار گرد آوری ؟

یا حضور دوباره سوشیانس بهار را - در برزخ برگ و مرگ -

به هیات نیلوپران رنگین

به تماشا نشینی ؟

نمی خواهی - دیر زمان تر -

چون پرواز سیمرغ مرگ را آغاز یدی

خسته در جسم پیامبری دیگر حلول کنی

و باز " جان " شوی ..... "

می گویم :

" در مدار بزرگ حیات،

اگر سیاره ای باشم

باید روشنی را، به در یوزگی طلب کنم.

و چون با ستارگان - در بلندای خرم آباد –

رقص داغی را بیاغازم؛

می باید سوختن را تجربه کنم و خاکستر شدن را .

و سوار بر تاب مرگ

بی آنکه بخواهم ،

در جایگاه همیشه ی خاکستری

بالا و پائین روم

آنهم ، در دو از شش جهت

.... یعنی تسلسلی باطل.

و تو می دانی که در این سفر

تنها یکی

و آنکه خسته تراست

می رود . "

سفر می گوید :

" ما دو، رودی را ساخته ایم ،

که سودای رسیدن به دریا را دارد .

مسافر مرگ که همراهی ندارد

و توشه نمی خواهد

عجیب است ،

تو در دشت همیشه سبز چشم من می نگری

و از کویره فنا سخن می گویی

نه ! ! یکی بودن دل و زبانت را باور نمیکنم ... "

*****

گفتگوی مان مجال نمی یابد.

من با خراش پنجه هایی در صورت خود،

و فراشائی سخت در بدن،

دفتر شعرم را می بندم؛

و آن را در جویه کثیف خیابان می اندازم.

و تا او به زیبائی طلوع صبح

مشغول می شود .

ملاتی از آب و خاکستر

تمام مرا فرا می گیرد

و با سیاهی و سردی سنگ فرش خیابان یکی می شوم .

******

و دیگر ...

پوشش زیبای عزا ست بر قامت او

- با پولک هایی شاد و براق –

که اندامش را موزون و لاغرتر ، نشان میدهد

و رطوبت دیر هنگام چشمش

که آرایش پیش کرده اش را به هم میزند

و صدای مچ مچ آرواره گورکنان،

که شاعر و دفتر شعر او را،

آرام

آرام

می بلعند.

محمد مهدی حسنی - مشهد آبان1372

سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷ ساعت ۶:۲ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

محاکات

در ناپیدایی کلام

قطره های اشکش

از نای تنگ چشم با من سخن می گوید.

انگشتانش، زخمه بر ساز دل، میزند.

و از زیر و بم گردش خون

ترنگ گوش گرمی را، ترنّم میکند.

تو گویی ، در هیات کاجی شکاک ،

تن پوشی دیر بافته، از تار صبر و پود حرمان، به بر دارد؛

و " من هستم " را ،

به گوش سخت و سنگین دیوارهای سیمانی، نجوا میکند.

موزه ای به پا دارد،

که سنگینی اندوه خلقت را میکشد.

و بی آنکه خود بخواهد، گور زار مثنوی ها را ، در می نوردد.

و جمجمه های پوسیده عشاق را لگد میکند.

من در حضور تحیّر پریسای سکوت،

تنها دم و بازدم خود را می شنوم،

که مصراع هایی پاره پاره، از دوبیتیهای دفتر وجودند .

انگشتانم ، نوشابه گلوسوز اضطراب را نوشیده،

و گریبانم را گرفته اند.

و پاهایم فرازیدن تنه ام را از یاد برده،

و همچون ستون های آناهیتا - مد هوش –

خاک بوس زمین شده است.

سپس، در سردی سوزناک پائیزی

تن پوش لتره خود را رها می سازم.

و سرخی شلاق باد سام پائیزی ، بر تن

و رده منقار کلاغها بر گوداله های سرختر صورت،

دلمشغولی ام می شود.

وگریستن ، باز گفت محالم .

می گویم :

" دوستی یا دشمن ؟

سواری که ، گرد کلاهخودش را

با گل های یاس آذین بسته اند.

و در غلاف شمشیرش،

شب بو و اطلسی نشانده اند ؟

یا بد کاره ای ، که در بزم بادیه خورده ام

- و بر صحن آشفته مردمک چشم -

رقص خنجر میکند ؟

و شتابه تیغ ، جای حلزون واره های سیمین تن را میگیرد ؟

نسیمی هستی، که از کاروانسراهای عباسی میگذرد،

و ره آوردش ، قرمزترین و آبدار ترین انارهاست

که در کماس جان کویری ام می گذارد

یا طوفانی،

که بر صورت نازک بنفشه و میناهای باغچه ،

سیلی سهم می زند ؟

شاخه هایی خشک ،

که پشت بند دیوار لرزان تمنا من است،

یا دلوی از هریررود،

که از امتزاجش با واژه ها

ملات کلبه شعر ساخته میشود.

و با یک شماره با من به ثبت می رسد.

همراهی، در جنوبی ترین کوچه های تنگ و تاریک و گلین شهر

که روز مرا به شب پیوند میزند.

یا هم خوابه ای که در بستر وهم آلوده شب

حلاوت صبح را بر بالشم حک می کند،

و پژواکش در لایه های نرم پیچک مغز

بی آنکه خواب جمود پوسته را برآشوبد–

طنین می اندازد.

می گوید :

" ما دوبهم چسبیده هستیم،

که در زهدان قرن

قرین جفتی، قرمز و لزج بودیم .

مادرمان در بزم لوطیان میرقصید،

در حالیکه ما با پستان هر دایه رهگذر،

شیر مست می شدیم .

با اولین چار دست و پا ،

خود را به چشمه ای رساندیم .

مظهرش، کوهی در مشرفترین قسمت زمین بود

که بیش از آن تا گور آن را ستوده،

و انجیر معبد، در دامنه آن نمو یافته است .

و خورشید، قله اش را، تائو خود می پنداشت.

بی گمان آنجا استواء. زمینیان بود.

پس از ماممان جدا شدیم ...

و چون از آنسوی چشمه در آمدیم

سرزمینی دیگر گونه فرا روی ما بود ،

که آسمان و زمینش در فضیلت یکسان بود.

و مانند گویی روشن در میان مردمک چشم می غلطید

و روز و شب را می سا خت .

ما بزرگ و بزرگتر شدیم

دستهایمان یکدیگر را می جست

و لبهایمان هم .

یکی نسیم ... و آن دیگری درخت .

یکی پروانه، و آن دیگری رنگین کمان .

یکی ماهی، و آن دیگری برکه .

یکی پرنده، و آن دیگری آسمان .

پس در گرانیگاه هستی ،

رقص دلکش داغی را آغازیدیم

و چون خسته شدیم ،

انگشت اشاراتمان به سوی بلندترین افرای زمین شد

که در سایه اش بانگ چگور، و غزل حافظ مستاجر یک دهان بودند.

و پچ پچ شان ، تنها فال ما از کتاب بزرگ حیات ."

او سخن می گفت ...

و من دفتر می کردم

اشک و خندمان - یک در میان -،

ابیات شعرم را می ساخت.

آنگاه که خرخاکی های تردید در زمین نرم فرو رفتند

من به او گفتم :

" بی گمان ،

دیگر، قناری دهان،

آغاز این شعر را ، تکرار نمی کند.. مگر نه ؟ !!

محمد مهدی حسنی - مشهد شهریور 1383

جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷ ساعت ۷:۹ ب.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

مسافر کویر

مسافر کویرم

اندهم را، درون کوله بار

و کوله بارم را، انتهای شهرم جا گذارده ام.

دغدغه هایم، سنگ ریزه هایی فشرده در کف

که آن را ، تا ناپیدایی دور، پرتاب کرده ام .

اینک

در میان مردان خسته و سفید پوش کویری نشسته ام

با آنان به گونه ای سخن می گویم :

که ماه با شب،

و شب با بستر،

و بستر با من،

و من با واژه ها ،

و واژه ها با آنها،

و آنها با ماه .

صورتم ،

با تار و پود گلیم سخت و سرد کویر،

خو می گیرد.

و دستهایم تمام زمین را مشت می کند.

و پاهایم رهایند.

و در یله گی غروب، شه بالم شب باد کویرست

و همچون شب پری ،

گرداگرد حباب ستاره ها و ماهتابی چشمان آنان، میچرخم .

و آواز می خوانم .

باز به زمین می آیم .

و در بستر گسترانیده لطیف شب ،

با عروس بیابان

هم آغوش می شوم.

و دواج توری آسمان، بروی مان .،

من در زیباترین حجله گاه عالم،

با ساقدوشان سفید پوش خود

خداحافظی می کنم .

و در نرد سکرآور عشق ، باختن را تجربه میکنم

چنانکه بیش ازاین، قونیان کردند .

از شب باد می گفتم .

پنجه های محبتش، موهایم را، شانه می زند.

و نرمی صدفی لبانش

قاب تهی دهانم را پر کرده است .

هر چند گلهای پیراهنش، بوی باروت می دهد .

لیکن در دشت دیدگانم

قنات زلال زندگی را جاری می سازد

با ماهیانی که سیاهند .

و دم و بازدم شان ، روز و شب را ، پدید میآورد.

و مرا تنفس می کنند .

و زالوهایی که کوچک و بی آزارند

و تفریح شان، معلق زدن در آب است.

از شب باد می گفتم.

به کلام دل انگیز نای شبانان سخن می گوید .

در تاریکی می آید

گویی هزاران شب تاب در اطراف او

راه را نشان میدهند .

همچون ابلغی تندرو، می آید و می رود

و تو گویی با عطر یال خود ، همیشه می ماند .

فریاد میزند.

چون جغجغه ای خوش آوا ،

که کودک خاطر را آرام میکند .

ضجه می زند، صدایی که چون خنده دلقکان می ماند.

با مردان دست می دهد.

و به زنان هدیه می دهد.

و به کودکان می نوشاند.

و به من ...

عجبا !

من اینجا رها شده ام .

شانه ام بر دوش مطمئن شب باد ،

تکیه داده است.

و من در سماع یاران، پاهای لغزان واژه هایم را،

با آنان هماهنگ می کنم .

گزها ما را به یکدیگر نشان میدهند .

و به تن پوشم - که از کویریان وام ستانده ام -

حسادت میکنند .

اینک خوش عاریه ترین پوست زمین، بر تن من ، خود نمایی میکند .

و من در بهترین منزلگه زمین

از شهر نشینی خود برائت می جویم .

و در زیر درختی تنها، از جنس انجیر معابد ،

نیروانا را میطلبم .

و با آنان فریاد میزنم :

" شبم و شبتان دراز باد ! "

محمد مهدی حسنی - کهنوج 9/2/84

جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷ ساعت ۱۰:۳۶ ق.ظ توسط محمد مهدی حسنی | 

قصه عاشق شدنم را می پرسی؟

انگار دیروز بود.

عشق ، به هیات پرستویی

روی پرچین دل ...

وعمررفته، خسی بر نوک کوچک او.

تراشه را

در تلاطم کوچک آب

– که بسوی باغ و به زیر سپیداران می رفت -

رها کرد.

من با آواز جوی همراه شد م .

حباب ها یش ، خنده های ریزی درتالاب چشمان من

که هر دم چون شکوفه بازتر می شدِ؛

و گرمای جام آفتاب را به کامم می ریخت .

رفتم ...

تا به بستر آبسته تقدیر رسیدم

پس سهمــــــم را از مغازلت آسمان و زمین برگرفتم .

به تنه درختی سبز

- که در چرخنای آب و نور تکیه داده بود –

چسبیدم .

و گلچه هایم ، چون بابونه

بر نهنج عشق روئید .

از پیوند من با درخت

و از آمیختن سرخی افق ،

و لاجوردی دریا و دشت ،

نیلوفری شدم ،

که گرانیگاه هستی شد .

و شوق بالا رفتن داشت .

به ناگاه، غروب رخت بربست .

از هبوط عشق ، بر آستان دل خرسند شدم

و با دو بال قوی

پر باز کرده و پرواز کردم

محمد مهدی حسنی مشهد – 18/5/80

مشخصات
چه بگویم ؟     (حقوقی، ادبی و اجتماعی) این وب دارای مباحث و مقالات فنی حقوقی است. لیکن با توجه به علاقه شخصی،  گریزی به موضوعات "ادبی" و "اجتماعی"  خواهم زد. چرا و چگونه؟  می توانید اولین یاداشت و نوشته ام در وبلاگ : "سخن نخست" را بخوانید.
  مائیم و نوای بینوایی
بسم اله اگر حریف مایی
               
*****************
دیگر دامنه  های وبلاگ :
http://hassani.ir

* * * * * * * * * * *
«  کليه حقوق مادي و معنوي اين وبلاگ، متعلق به اینجانب محمد مهدی حسنی، وکیل بازنشسته دادگستری، به نشانی مشهد، کوهسنگی 31 ، انتهای اسلامی 2، سمت چپ، پلاک 25  تلفن :  8464850  511 98 + و  8464851 511 98 + است.
* * * * * * * * * * *
ایمیل :
hasani_law@yahoo.com
mmhassani100@gmail.com

* * * * * * * * * * *
نقل مطالب و استفاده از تصاوير و منابع این وبلاگ تنها با ذکر منبع (نام نویسنده و وبلاگ)، و دادن لینک مجاز است.  »