بهار، تولدی دیگر
(همزبانی با فروغ در نوروز 1390)
نوشته محمد مهدی حسنی
یادآوری: مطالب کم رنگ تر جز قسمتی از غزل مولانا در میانه ی یاداشت، همگی ابیاتی گزینش شده از دو شعر : "تولد دیگر" و " ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" زنده یاد فروغ فرخزاد است |
و باز ... نوروزی دیگر فرا رسید. طبیعت با نظم آرام و لاک پشتی خود حرکت می کند. آری .... با بهار، زنده می شود، با تابستان، بازی گوشی می کند، با پاییز، به بستر می رود. و با زمستان، می میرد. و باز در بهار ....
این چرخه، دور تسلسل نیست. دوباره مردن و دوباره به دنیا آمدن، همه ی زندگی است. تعریفِ آن است ... می توان آن را با دم و بازدم تنظیر کرد. آن را مانند طلوع و غروب خورشید دانست. نباید برای زندگی سراغ تعریف های سخت و غریب فلسفی رفت.
... / زندگي شايد / يک خيابان درازست که هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد / زندگي شايد / ريسماني ست که مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد / زندگي شايد طفلي ست که از مدرسه بر مي گردد / زندگي شايد افروختن سيگاري باشد، در فاصله ي رخوتناک دو همآغوشي / يا عبور گيج رهگذري باشد که کلاه از سر بر مي دارد / و به يک رهگذر ديگر با لبخندي بي معني مي گويد: " صبح بخير " / زندگي شايد آن لحظه مسدودي ست / که نگاه من، در ني ني چشمان تو خود را ويران مي سازد / و در اين حسي است / که من آن را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت. / در اتاقي که به اندازه ي يک تنهايي ست / دل من / که به اندازه ي يک عشق ست / به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد / به زوال زيباي گل ها در گلدان / به نهالي که تو در باغچه ي خانه مان کاشته اي / و به آواز قناري ها که به اندازه ي يک پنجره مي خوانند . / ...
پس این مرگ ها ... زمستان ها... و غروب ها .... مرگ و تمام شدن نیست. اگر قرار بود چیزی تمام شود، "تولدی دیگر" نداشت. داستان ، همان داستان پري کوچک و نی لبک چوبین ش است:
... / من پري کوچک غمگيني را / مي شناسم که در اقيانوسي مسکن دارد / و دلش را در يک ني لبک چوبين / مي نوازد آرام ، آرام / پري کوچک غمگيني / که شب از يک بوسه مي ميرد / و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد. / ...
و این مردن ها و تولدها ... و این صیرورت ها، تعالی و بالا رفتن است. ... مرگِ مطلق، ماندن و بی حرکتی است. همراه نشدن و هم پیوند نبودن با طبیعت است. چنانکه دم، بی بازدم و بازدم، بی دمِ بعدی، سیاه شدن و فرو رفتن است. بی تردید سرنوشت انسان ها با درخت ها پیوند می خورد.
شاید فیلسوفان مان پیشی گرفتن انسان به گیاه را برتری دانند، اما آنچه اصل است، ریشه هاست.
ممکن است داغ "بل هم اضل" به پیشانی انسان نشیند و او را فرودست ترین آیت خدا نماید، لیکن بی تردید سرنوشت بنی آدم به "انا الیه راجعون "پیوند می خورد.
ما ز بـــــــالاییم و بالا می رویم / ما ز دریــــاییم و دریا می رویم / ما از آن جا و از این جا نیستیم / ما ز بیجاییم و بیجا می رویم / خواندهای انــــا الیـــــه راجعون / تا بـــدانی کـــه کجاها می رویم / اختر مــــــــا نیست در دور قمر / لاجــــرم فــــــوق ثریا می رویم
آنگاه که ما از من خود دور می شویم .... از ریشه خود فاصله می گیریم. صدای جویبار و غلطیدن خرده ریگ ها را در ته جوی، هوس می پنداریم .... همه چیزمان درنگ می شود و دم و بازدم مان، از جنس تعلل! ماندن یا رفتن؟ پرسشی بزرگ می گردد ... حال آنکه گشودن پنجره در روز نو، بدیهی ترین و روشن ترین پاسخ هاست. حال آنکه بازکردن پنجره در نوروز، سهم خواهی است ولو این که با گریستن هم سازمان کند:
... / سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست / و در اندوه صدايي جان دادن که به من مي گويد "دستهايت را / دوست می دارم" / دست هايم را در باغچه مي کارم / سبز خواهم شد ، مي دانم،مي دانم ، مي دانم / و پرستوها در گودي انگشتان جوهريم / تخم خواهند گذاشت / گوشواري به دو گوشم مي آويزم / از دو گيلاس سرخ همزاد و به ناخن هايم برگ گل کوکب مي چسبانم. / ...
آری ... آری ... ما و حضور فروهر گذشتگان .... بودن ها... فسوس ها... حرمان ها.... ما و پرواز جوجه های مان ... شدن ها... امید ها .... تکرارها.... زندگی .... زبان گنجشکان .... پیام بهار است:
.. / زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت ست . / زبان گنجشکان یعنی : بهار . برگ . بهار . / زبان گنجشکان یعنی : نسیم . عطر . نسیم / ...
باید نفس کشید ... باید به گلگشت ها، یاد رفتگان را سبز و زنده نگاه داشت ... باید بهار را میان دو سوی دیوارهای بزرگ و سیم های خاردار قسمت کرد... باید نان مان از یک سفره و از یک بذر باشد ... باید از بهاری ترین و باکره ترین مظهر چشمه آب نوشیم... باید پرده ها را دور بریزیم و همه ناموس مان شوند.... باید سقف ها را خراب کرد و بیتوته گاه مان آسمان ماهتابی باشد... باید با ابر و باران هم داستان شد و گریستن و خنده توأمان را از آنها دریوزگی کرد ... باید مرد و متولد شد.... و این همه ی هستی، تعریفِ زندگی است.
... / همه ي هستي من آيه ي تاريکي ست / که ترا در خود تکرار کنان / به سحرگاه شکفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد / من در اين آيه ترا آه کشيدم ، آه / من در اين آيه تو را / به درخت و آب و آتش پيوند زدم. /...
آری ..... بی تردید زندگی، برهنه ترین حقیقت هاست:
000 / من از کجا می آیم ؟ / من از کجا می آیم ؟ / که این چنین به بوی شب آغشته ام ؟ / هنوز خاک مزارش تازه ست / مزار آن دو دست سبز جوان را می گویم. / .... / و شاید حقیقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان / که زیر بارش یکریز برف مدفون شد / و سال دیگر ، وقتی بهار / با آسمان پشت پنجره همخوابه می شود / و در تنش فوران می کنند / فواره های سبز ساقه های سبک بار / شکوفه خواهد داد ای یار ، ای یگانه ترین یار / ...
نوروز باستانی و بهار طبیعت و د ل ها بر همگان خجسته باد.
***********************
بهارگردی در چه بگویم
(پست های مرتبط با بهار و نوروز در تارنمای ما):
بهاری دیگر در راه است (یاداشت نوروز1389)
بهارنامه یا سوگنامه (بررسی اصالت قصیده ای از استاد کسائی مروزی)
فروردگانی 8 و سلام ای گل ( دو شعر از تقی خاوری)
باده ی باران (شعری از رضا افضلی)
فروردگانی 9( شعری از تقی خاوری)